زانتیا، زانتیای ‏مشکی

از رانندگی با سرعت زیاد لذت می برد. مخصوصا از وقتی که زانتیا گرفته بود. شبی که اونو ‏خریده بود، وقتی به خونه رسید به خانمش گفت: " بالاخره خریدمش، زانتیا، زانتیای ‏مشکی"‏
حالا داشت توی خیابون با سرعت بالایی رانندگی می کرد. با سرعت بالا و حالا عصبی. ‏عصبی بودنش کاملا مشهود بود، چون دستاش می لرزید و تشنج خفیفی گرفته بود. حالت ‏تهوع بهش دست داد. خواست ماشین رو کنار خیابون نگه داره که به خاطر سرعت زیادش ‏چرخ جلوش توی جوب پهن ولی کم عمق افتاد. پیاده شد. هنوز در ماشین رو نبسته بود ‏که استفراغ کرد ...‏

                  ‎-‏< چند محله اون طرف تر >‏

‎-‏" یه چیزی بزارید زیر سرش"‏
‎-‎‏" بلندش کنید تا ببریمش بیمارستان"‏
‎-‏" نه، دستش نزنید تا اورژانس بیاد"‏
‎-‏" با چی تصادف کرده؟ "‏
‎-‏" یه زانتیا، یه زانتای مشکی"‏

نقاشی

   تونستم با هزار جور صرفه جویی و از خرج این و اون زدن، یک بوم نقاشی، سه ‏پایه، یک ستِ 36 تایی آبرنگ عالی (به فروشنده گفتم بهترین جنس رو نوعش ‏رو بده) و قلمو و دیگر ملزومات نقاشی رو با قیمت بالایی بخرم. همون روز بعد از ‏ظهر با یک آژانس به بیرون شهر رفتم، جایی که میدونستم منظره خوبی برای ‏نقاشی کردن داره. کرایه آژانس رو حساب کردم و از راننده خواستم که برگرده. ‏بلافاصله وسایلم رو آماده کردم. خودم هم آماده به کار شدم. یک نگاه ژرف به ‏منظره پشت بوم انداختم و قلمو را آماده برخورد با بوم کردم. کمی درنگ کردم.‏
   آه… یادم اومد که نقاشی بلد نیستم.‏

سه کتاب


تتسوژنِ(1) راهب، فقط یک رویا داشت: انتشار کتابی به زبان ژاپنی، حاوی  تمامی آیات مقدس. تصمیم گرفت این رویا را تحقق بخشد، برای همین، به تمامی کشور سفر کرد تا پول لازم برای این کار را جمع آوری کند.

اما همین که مبلغ لازم برای شروع کار را جمع کرد، رود اوجی  طغیان کرد و فاجعه عظیمی به بار آورد. تتسوژن که آن ویرانی ها را دید، تصمیم گرفت پولش را برای تسکین رنج مردم آن جا خرج کند.

مدتی بعد، تصمیم گرفت دوباره برای تصمیمش مبارزه کند: شروع کرد به جمع آوری صدقه، به تمام جزایر ژاپن سفر کرد و دوباره توانست پولی را که لازم داشت جمع کند. وقتی هیجان زده به شهرش برگشت، همه گیری وبا کشورش را فرا گرفت. راهب دوباره تصمیم گرفت پولش را خرج درمان بیماران و کمک به خانواده هایی کند که عزیزانشان را از دست داده بودند.

بعد، مصممانه به سراغ برنامه اصلی اش برگشت. دوباره به راه افتاد و تقریبا بیست سال بعد، توانست هفت هزار نسخه از کتاب آیات مقدس را منتشر کند.

می گویند که تتسوژن، در حقیقت سه بار این کتاب را منتشر کرده است.

دوبار اولش نامرئی بود.

 

(1) تتسوژن = یکی از راهبان قدیمی کشور ژاپن.

 

بازی


اسم کثیف ترین بازی که میشناسید چیه؟
آیا بازی کثیف تر از سیاست میشناسید؟

روی ماه خداوند را ببوس


… خدا گفت:

" برای پیدا کردن من نمی خواد بیای توی دشت و بیابون، من توی سفره خالی شما هستم، توی پینه دست های آدم های بدبخت و فقیر، توی عینک ته استکانی چشم های پدران نا امیدی که با جیب خالی، بچه مریضشون رو از این دکتر به اون دکتر می برند. توی دلِ دو تا پسر بچه دبستانی که سر یک مداد پاک کن توی خیابون با هم دعواشون می گیره، توی دلِ زنِ اون تعمیرکاری که دوست داره شب ها که شوهرش برمی گرده خونه، دستاش از روغن و گریس سیاه باشه که یعنی اون روز کاری بوده و شوهره پولی درآورده، توی دلِ اون شوهره اگه دستاش سیاه نباشن ساکت میره یک گوشه اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمی ذاره اون راحت بخوابه، توی چشم های سرخ شده کسی که به ناحق سیلی میخوره اما خجالت می کشه چیزی بگه، …"

بخشی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس/مصطفی مستور – تهران 1379-نشر مرکز.

بخونیدش!